چشم بربستن. دیده فروبستن. نگاه نکردن: همی خرامد و عقلم به طبعمی گوید نظربدوز که آن بی نظیر می آید. سعدی. ، نظر بر چیزی دوختن، بدان خیره شدن. در آن طمع کردن: شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است سینۀ سنگ از او خانه پرنور شده ست. صائب (آنندراج)
چشم بربستن. دیده فروبستن. نگاه نکردن: همی خرامد و عقلم به طبعمی گوید نظربدوز که آن بی نظیر می آید. سعدی. ، نظر بر چیزی دوختن، بدان خیره شدن. در آن طمع کردن: شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است سینۀ سنگ از او خانه پرنور شده ست. صائب (آنندراج)
نقش انگیختن. صورت سازی کردن. طرح تازه ریختن. تدبیر کردن. حیله کردن: حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم تا خود چه نقش بازد آن صورت خیالی. حافظ (از آنندراج). ، قمار باختن
نقش انگیختن. صورت سازی کردن. طرح تازه ریختن. تدبیر کردن. حیله کردن: حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم تا خود چه نقش بازد آن صورت خیالی. حافظ (از آنندراج). ، قمار باختن