جدول جو
جدول جو

معنی نقش دوختن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش دوختن(غَ مَ کَ / کِ دَ)
زردوزی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غِ / غَ تَ)
در قمار نقش خوب آوردن و از آن سودی نبردن. ناکام شدن:
بسکه نقشم در قمار عشقبازی سوخته ست
گل کند داغم به رنگ کعبتین از استخوان.
اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ / رِ دَ)
چشم بربستن. دیده فروبستن. نگاه نکردن:
همی خرامد و عقلم به طبعمی گوید
نظربدوز که آن بی نظیر می آید.
سعدی.
، نظر بر چیزی دوختن، بدان خیره شدن. در آن طمع کردن:
شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است
سینۀ سنگ از او خانه پرنور شده ست.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ بَ تَ)
تصویر کردن:
نتوان در خط دهر خط وفا یافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غُ شُ دَ)
نقش انگیختن. صورت سازی کردن. طرح تازه ریختن. تدبیر کردن. حیله کردن:
حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم
تا خود چه نقش بازد آن صورت خیالی.
حافظ (از آنندراج).
، قمار باختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفش دوختن
تصویر کفش دوختن
ساختن کفش مهیا کردن کفش
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن، انجام دادن عملی را اجرا کردن، حیله ساختن: حالی خیال وصلت خوش میدهد فریبم تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش داشتن
تصویر نقش داشتن
دست داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره